مرگ تنها یک لحظه است، اما زندگی کردن با قلبی که دیگر دلیلی برای تپیدن نمیبیند، شکنجهای است که هر روز تکرار میشود.
داستان درباره پیرمردی بداخلاق و منزوی است که دنیا را به دو دسته سیاه و سفید میبیند و پس از از دست دادن همسرش، تصمیم گرفته به زندگی خود پایان دهد. اما هر بار که او طناب دار را آماده میکند، همسایههای جدید و پرسر و صدایش با اتفاقاتی غیرمنتظره و خندهدار نقشه او را نقش بر آب میکنند. نویسنده با مهارتی بینظیر، خواننده را میان خندههای بلند و اشکهای ناگهانی معلق نگه میدارد و نشان میدهد که چگونه ورود اجباری چند آدم غریبه میتواند دیوارهای سختگیرانهترین آدمها را هم فرو بریزد.
این رمان برای کسانی که به دنبال داستانی انسانی، عمیق و در عین حال سرگرمکننده هستند، یک انتخاب بیرقیب است. بکمن با سبکی صریح و نگاهی تیزبین به جزئیات، ثابت میکند که پشت هر چهره عبوس، قصهای از عشق و فقدان نهفته است که ارزش شنیدن دارد. مطالعه این اثر به شما یادآوری میکند که حتی وقتی فکر میکنید همهچیز تمام شده، هنوز هم ممکن است یک دوستی ناخواسته یا یک گربه ولگرد، معنای جدیدی به روزهای خاکستری شما ببخشد.

نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.