پشتِ ذهنِ نابغهای که با معادلات پیچیده، درک ما از زمان و فضا را دگرگون کرد، قلبی میتپید که عمیقاً نگران صلح، عدالت و سرنوشت بشر بود. این کتاب، مانیفستِ انسانیتِ مردی است که جهان او را با نسبتِ خاص میشناسد، اما در اینجا او را با نسبتِ خود با جامعه میبینیم.
«دنیایی که من میبینم» مجموعهای از جستارها، نامهها و سخنرانیهای آلبرت اینشتین است که نگاه او را به موضوعاتی فراتر از فیزیک فاش میکند. اینشتین در این اثر، لباسِ دانشمند را از تن درآورده و در قامت یک فیلسوف و مصلح اجتماعی ظاهر میشود. او از دین، صلحطلبی، آزادی بیان، آموزش و مسئولیتِ فردی سخن میگوید. خواندن این کتاب به ما یادآوری میکند که هوشِ برتر، بدونِ اخلاق و دلسوزی برای بشریت، میتواند به بیراهه برود.
محورهای اصلی اندیشه اینشتین در این کتاب:
-
معنویتِ کیهانی: اینشتین میانِ «دینِ سنتیِ مبتنی بر ترس» و «دینِ علمیِ کیهانی» تفاوت قائل میشود. او معتقد است که شگفتی در برابرِ نظمِ شکوهمندِ جهان، خود نوعی ستایشِ مذهبی است؛ نگاهی که در آن علم و شهود در کنار هم قرار میگیرند.
-
صلحطلبی و مبارزه با نظامیگری: او با صراحت از ناسیونالیسم افراطی و ارتشهای دائمی انتقاد میکند. اینشتین معتقد بود که جنگ، وحشیانهترین کاری است که بشر میتواند به آن تن دهد و دانشمندان نباید اجازه دهند دستاوردهایشان در راه تخریب به کار گرفته شود.
-
آزادی فردی: او به شدت از دموکراسی دفاع میکند و میگوید: «بگذار هر انسانی به عنوان یک فرد محترم شمرده شود و هیچکس به مقامِ خدایی بتواره ارتقا نیابد.» او معتقد بود که خلاقیتِ انسان تنها در بسترِ آزادی شکوفا میشود.
-
سادگی در زندگی: نگاه او به زندگی شخصی، سرشار از قناعت و بیزاری از تجملات است. او ثروت و مقام را بتهای پوشالی میداند و معتقد است که یک زندگی ساده و بیتکلف، برای جسم و روح مفیدتر است.
این کتاب برای هر کسی که میخواهد با جنبههای پنهانِ شخصیتِ یکی از بزرگترین مغزهای تاریخ آشنا شود، یک گنجینه است. اینشتین با نثری صریح و گاه طنزآلود، به ما میآموزد که چگونه در دنیایی که هر روز پیچیدهتر و خشنتر میشود، همچنان میتوان به «حقیقت»، «نیکی» و «زیبایی» وفادار ماند. «دنیایی که من میبینم» دعوتی است به خردورزی و همدلی، از زبان مردی که بلندتر از هر کسی در قرن بیستم فکر میکرد.

نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.